و گناه من ان سایه ی تاریکی است که با نگاه خیس مهتاب روشن می شود ،
ان سایه ای که سالهاست از نبود خویشتنش چشمهایش را بسته است و هنوز در تکاپوی ان روز است ،
ان روز که افتاب لمس کند ان گونه ی خیسش را ،
ان روز که اندامش با نوازش گرمای ظریف اندام افتاب گرم شود ،
ان روز سپید است ، امید است ،
چشمهایش را نیمه باز می کند که ببیند ان نگاه اعجاز را،
چروک خندان چهره اش ،
اه ان چروک خندان چهره اش که سالها بود در مرداب سیاه دلتنگی ان روزها خشک شده بود ،
می خندید ،
و می خندید ان غم که سکوتش از نگاهش بی جان تر بود،
ان تاریکی که امید بر تن کرده بود میخندید ،
اه از ان روزهایی که خنده اش بی جان تر از سکوتش بود،
می خندید ،
سرد بود ،
می خندید ان غم که سکوتش از نگاهش بی جان تر بود ،
می خندید ..
ان سایه ای که سالهاست از نبود خویشتنش چشمهایش را بسته است و هنوز در تکاپوی ان روز است ،
ان روز که افتاب لمس کند ان گونه ی خیسش را ،
ان روز که اندامش با نوازش گرمای ظریف اندام افتاب گرم شود ،
ان روز سپید است ، امید است ،
چشمهایش را نیمه باز می کند که ببیند ان نگاه اعجاز را،
چروک خندان چهره اش ،
اه ان چروک خندان چهره اش که سالها بود در مرداب سیاه دلتنگی ان روزها خشک شده بود ،
می خندید ،
و می خندید ان غم که سکوتش از نگاهش بی جان تر بود،
ان تاریکی که امید بر تن کرده بود میخندید ،
اه از ان روزهایی که خنده اش بی جان تر از سکوتش بود،
می خندید ،
سرد بود ،
می خندید ان غم که سکوتش از نگاهش بی جان تر بود ،
می خندید ..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر