۱۳۹۳ دی ۲, سه‌شنبه

ماهتاب

ما شب ها ماه قراضه ی ان اسمانمان را گواه دوست داشتن میگیریم و ساعت ها به چهره اش خیره می شویم..
  ما ستاره ها را به تعداد دوست داشتنمان به نگاهی هدیه می دهیم و دزدکی هرشب روبه اسمان ،  دنبال ان سرنوشت قصه های مادربزرگ می گردیم،
این تاریکی از ما ناگزیر است و این مهتاب به چشم های ما وابسته..
 ما دلهایمان را قفل کرده ایم از ترس زخم نگاه علاقه اسمان،
غافل از ان نگاهی که باید در ان حل شد و محو شدوثبت شد تا ابد..
ما دست هایمان را در دستکش های زمستانه پنهان کرده ایم از ترس لمس یخ زدگی ادم برفی،
 ما می خوانیم ان سرود منجمد تنهایی را..
ما یخ زده ایم و نگاهمان غربت زده ی خیس این اسمان تاریک است،
 غافل از ان نگاهی که باید در ان حل شد و محو شدو ثبت شد تا ابد..
پژمرد ان دست های خاکستری رو به امید، نم زد ان تصویر بی حرکت اغوش تار..
ان صبح می اید و می خواند..
 قدم ، قدم تا سایه ی مهتاب قراضه ی اسمان، تا لبخند شب..
 و قدم ، قدم تا ان نگاهی که باید در ان حل شد و محو شد و ثبت شد تا ابد..