۱۳۹۳ دی ۱۲, جمعه

سرد

این غبار سرد اتش بار غم ..
  به کدامین دست های بی گناه منجمد شده ی نا امید گره خورد؟
اه از تو ای بی اندازه ترین غم ..
 من در این گوشه از غربت سرد،  دستهایم را به سویی دراز می کنم که فریاد ناشنیده ی من به عمق بی گناهی اب حباب شود ..
 اه از تو ای پرتوی بی جان افتاب زمستان من..
با وجود بی وجود تو اسمان اشک هایش را به سرمه ی چشمان شب دوخت..
 اه از این غبار سرد اتش بار غم ..
 اه از این غبار ..
 اه از این ..
 اه ..
من در این هستی اتشین سرد خفته ام مثل اب..
 خفته ام مثل اب ..
هیس ..
 فریاد، بی صداترین اوای من است..
 تو بتاب ای پرتوی بی جان افتاب من...
تو بی صداترین سکوتی..
 سرد شد این من..
  سرد شد این هستی اتشین اب..
سرد..
س ر د..