هیچ راه گریزی نیست ..
سرمای روزمره گی دلتنگی ، قلبامون رو بی نفس کرده است ..
دیگه نه تابستونا گرمه ، نه زمستونا سرده ..
من و یک مشت ادمایی که دوستشون دارم اما دستم بهشون نمیرسه..
من و یک مشت عکس از همون ادما ..
من و یک مشت دیدار مجازی بی اغوش واقعی ..
من و سردی این حس توخالی ..
من و یک دلی که تنگ تر از همیشه است ..
من و بی نهایت نگاه های نااشنا ..
سخته ..
سرمای روزمره گی دلتنگی ، قلبامون رو بی نفس کرده است ..
دیگه نه تابستونا گرمه ، نه زمستونا سرده ..
من و یک مشت ادمایی که دوستشون دارم اما دستم بهشون نمیرسه..
من و یک مشت عکس از همون ادما ..
من و یک مشت دیدار مجازی بی اغوش واقعی ..
من و سردی این حس توخالی ..
من و یک دلی که تنگ تر از همیشه است ..
من و بی نهایت نگاه های نااشنا ..
سخته ..