۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

تصویری که با من است!

هزاران چشم درارزوی دیدن رویای خویش...
   هزاران سر تکیه داده شده به شیشه ی مترو...
و من رویا را فقط در چشمان کودکی چهار ساله دیدم که هنوز از طعم زندگی چیزی نچشیده بود...
    روزی او هم رویایش در چشمانش سرد خواهد شد...
و مادرش می دانست. . .
  و مادرش تاریخ مرگ این رویا را می دانست. . .
سکوت کرده بود به تماشایش. . .

۱۳۹۲ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

(!)

پرتر از همیشه ام...
  اما....ناتوان...
 حرفی نیست.
پرتر ازهمیشه ام...
 نمی توانم..
   بنویسم...
بنوازم...
بخوانم...فقط نگاه می کنم این حس لال را.
پرتر از همیشه ام...اما پوچ. .. .
پوچ تر از همیشه. . .
 پوچ ترین پوچیم من.
این حجم کلماتم سوار هم شدند و شدند من........بی توجه به من که نمی خواستم بنویسم.  ..  .
  ما حقیر کلماتیم....
    ما محبوس حرف....
من حقیر...ناتوان...لال تقلبی....
     پوچ ترینم!

 

۱۳۹۲ فروردین ۳۰, جمعه

(...)

در هییت تو در امدم...
  در تو سبز شدم من...
و صدای قلبم را می شنوم...
 و می شنوم من...
صدایی که می کشاند مرا...
  صدایی که م ی ک ش ا ن د مرا...
ای تو لبریز از من...
 ای تو سرشار...
بتاب بر این من...
  سایه باش گر خواهی...ولی سایه ی من...
بیا شگفت بیافرینیم...
  بیا طلوع بی غروب باشیم...
هیس!
  صدای قلبم را می شنوی؟...
به هییت تو درامده ... احساسش کن...
   بیا شگفت بیافرینیم. . . بیا شگفت من باش...
بیا تاریخ را سجده کنیم. . .
   بیا قبله باشیم. . .
اینها کافیست برای بستن چشمانم و ارزویت و خوابیدنم...تا ابد...
 هیس!
    قلبم صدایت می زند...
فریادم کن.

۱۳۹۲ فروردین ۲۹, پنجشنبه

اغاز بی پایان ارزوست...

 بیا ساده باشیم...
 ساده ترین حرف...که بر سر زبان ها بیفتیم...زمزمه مان کنند...
بیا به سادگی همین باروون...
   قطره قطره زمین را حس کنیم...
بیا به سادگی دوست داشتن...
  با نگاهت عاشق باش...
بیا باش و نرو...
 بیا اولین اغازی باش که پایانی ندارد...
 به همین سادگی...
  بیا...
نرو...

کلاژ یخ کرده گذشته ها!

۱۳۹۲ فروردین ۲۶, دوشنبه

رویا....

مسافت جاده را لگدمال مال می کنم...به دنبال  ....
    رویا ... رویای صبا......رویایی است که سبز است.... رویایی که تو را نقاش شده است...
رویایی دور از دوری...دور از زخم روزهایی که بودیم و نبودیم...در رویای من عاشقان  در کنار  ارزوهاشان در اغوشند...
  رویای من رویایی است که سبز است...
که در تمام شب های ان ماه کامل است...در تمام خاک ان می شود دراز به دراز خوابید  و ستاره ها رو شمرد...در رویای من عاشقان روزهای بارانی را بی چتر زیر باران می رقصند...
رویای من زیباست....رویای من رویا است و دور از روزهایی است که حال می نامیم...رویای من سرزمینی است بعد از مرگ شاید...سرزمینی بین خواب های طولانی....
رویای من رویایی است که سبز است...
   رویایی سبز.

۱۳۹۲ فروردین ۲۵, یکشنبه

ما سال هاست كه مرده ايم...!



مشق ما کشیدن تمام پیرزن های عقب افتاده ای بود که چادر به سر بسته بودند تا نباشند هرچه هستند...
ما خودمان را باخته بودیم...
ترس...
ترس دست هامان را گسیخته بود...
وجودمان وابسته به عشق بی لیاقت ترین معشوق ها بود...چادر بستیم به سر که نبینند این سیاهی عشق را...
ما در ارزوی ارزوهامان سوختیم...تلف شدیم...جوون پیر شدیم...
همچنان لبخندهامان به لب هامان وابسته است...اینه را می شکنم بر این وابستگی...
ما سال هاست که مرده ایم...
ما یخ زده ایم...یخ.