۱۳۹۲ بهمن ۸, سه‌شنبه

*

روزها به شب دوخته می شوند و رویای هر شب من به تو..
  روزگار بافتن خیال های غربت زده ی این ناتمامی روزها را خیس نگاه هایمان کرده است . . .
 لبریز از نبودن،
    لبریز از شب. . .

۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبه

سفید

مثل سکوت اهسته برف که دست هایت را ستایش می کند،
   مثل سرعت بی صدای برف که تو را مدهوش کنان غرق می کند،
مثل نوشیدن چای  در سردترین فصل سال،
 مثل لگدمال کردن زمین سفیدپوش،
 مثل هر لحظه ی دیدار تو،

   زیبا...

۱۳۹۲ بهمن ۳, پنجشنبه

م ح و

می شود شوره زاری شد در انتهای عمق اشک های ریخته نشده،
  غرق در نبودن لحظه های حضور اجباری،
        قربانی نجات نیافته ی زندگی ناخواسته،
     می شود تا دم دم پژمردگی گل های کبود زمستان سر سپرد،
 می شود تا شکستن غرور شبنم های صبحگاهی گلبرگ های بهار شکسته شد،
 کبود خیرگی یادهای برباد رفته..
سرد،
  سرد ،
می شود سکوت کرد به هنگام درد واژه ی فراموشی،
  ایستاده خیره شد به لحظه ی از دست دادن،
می شود ارامین فریاد کشید در سکوت،
می شود ارام دراز کشید و چشم ها ی دیدار را بست و هیچ نگفت..
   می شود که هیچ نگفت و اهسته ، اهسته شوره زاری شد در انتهای ناکجای زندگی،...
محو در ابد، 
  محو در ابد،
م ح و . . .


 
  

۱۳۹۲ بهمن ۱, سه‌شنبه

ی ا د

يك رويا بود...
وقتي خواب دورترين نزديكي رو مي ديدم...
يك حوض پر از اب...
يك تصوير خاك خورده قديمي...
يك اشناي غريبه...
كه قلبم در دستش بود...
من سرد بودم...
اما دوستش داشتم...
دور بوديم... اما جدايي معنايي نداشت...
رويا بوديم...
يك خواب زيبا..

۱۳۹۲ دی ۲۹, یکشنبه

سرگشاده ای از من

سربسته درون حرف،
     سربسته ز من جدا،
 سربسته ز تو درگیر،
ترس می چکد از لب هایم،
 چنان ناتوان و خشک زده ی توام ، که در بالینم ندارم شبی..
 سربسته درون حرف،
       سربسته ز من جدا،
  سربسته ز تو درگیر،
من می ترسم از سر درونت..
 چنان کودکی که می گریزد از عروسکای خوش روزگارش..
من از جان و دلم،
  تو رخنه ای شیرین درد، نازنینم..
تو از پس نفس های لی لی وارم می فهمی که می چکد از لب هایم ترس؟
  تو رخنه ای در من،
     تو ای شیرین درد..
و من از این درد، بی ناله ای سرگردانم...

۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

( . . . )

تو همانی که می خواهی باشی، تو می خواهی کنار عشق اغوش باز کنی..
  تو می خواهی ارام دست هایش را نوازش کنی و موهایش را گرمای زمستانت،
 تو می خواهی تعریف کنی برای کسی مردن را، تو می خواهی لذت یک خیرگی را با نهایتت تنفس و تمام ناتمامت را غرق در یک نفر..
و افسوس که روز گذر این امروزها و فرداها قلب هامان را قفل این درد به پای زندگی نشستن کرده است..
 تو می خواهی هر انچه نمی شود را..
 تو می خواهی هرانچه افسانه امروز و حقیقت دیروز بوده است را..
و اه  زندگی سخت است،
  و اه زندگی کردن درد است..
  بیا چشمانمان را ببندیم ، دست هامان را باز برای اغوش رویا..
من به رویا ی ان روزهای خوش اتی،
 من به همین رویا لب هایم را می خندانم،
ورنه این امروز هامان یخ کرده اند ای خورشید، ای تابان..

 ورنه زندگی سخت است،
  ورنه زندگی کردن درد است..

۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

نم نم

خیابان از عطر اشک های اسمان لبریز بود ،
   
   می شود تا ابد بر اشک هایش قدم گذاشت و لبریز بود ،

تا پایان تابش خورشید زیر سایه ی نمناکش شعر خواند و موزیک گوش داد ،

این امروز ها چقدر با تو بودن را کم دارد ای معنای لحظه..

 این شب ها چقدر خالی اند..

۱۳۹۲ دی ۱۸, چهارشنبه

پدرم

 پدرم امده بود،بعد از مدتی که برایم طولانی گذشته بود.
  پدرم سفر امده بود و من از اغوش اول فرودگاه اشک های خداحافظی را در چشمانم می دیدم.
 پدرم امده بود و من هر دم صبح، تهران را حس می کردم، صدای نمازش ارامین هر لحظه ی بودنش بود.
 پدرم سفر امده بود و من شب هایی را که دزدکی در لحظه ی خواب من ، به من خیره بود را ثبت پایدار دوریش کرده ام.
پدرم امده بود و من دو هفته ، من بودم.

 پدرم ، امشب رفت. . .

۱۳۹۲ دی ۱۴, شنبه

تو

چشمهایش پشت دست هایش پنهان بود، از دستانش خیسی می چکید.
  دستهایش را گرفتم،ذل زدم به ایینه ای که  وجود مرا خشکانده بود،مرا خیسانده بود.
 و من چه دورم از من...
   تو معنای من به من بودی...
 مرا دوری تو دردیست بی مداوا...
  تصویرت خنجر قلب،صدایت مرا در معنای بودن و نبودن غرق کرده است، مرا قربانی کرده است.
 نازنینم، تو معنای درد علاقه ای، چیزی در تو نهفته است که عشق شیرین دردناک تو به من است.
من با دست های لرزان خیس شده از درد، به وجود اغازین بودنمان بوسه می زنم که شکوفه ی این دوری سراغاز شود.
 نازنینم،
  چشمانم پشت دستانم پنهان بود،از دستانم خیسی می چکید.
 اینه تو را گریه کرد،
      اینه شکست از سایه ی نام تو...
  تو نمی شکنی اما...