۱۳۹۳ دی ۲, سه‌شنبه

ماهتاب

ما شب ها ماه قراضه ی ان اسمانمان را گواه دوست داشتن میگیریم و ساعت ها به چهره اش خیره می شویم..
  ما ستاره ها را به تعداد دوست داشتنمان به نگاهی هدیه می دهیم و دزدکی هرشب روبه اسمان ،  دنبال ان سرنوشت قصه های مادربزرگ می گردیم،
این تاریکی از ما ناگزیر است و این مهتاب به چشم های ما وابسته..
 ما دلهایمان را قفل کرده ایم از ترس زخم نگاه علاقه اسمان،
غافل از ان نگاهی که باید در ان حل شد و محو شدوثبت شد تا ابد..
ما دست هایمان را در دستکش های زمستانه پنهان کرده ایم از ترس لمس یخ زدگی ادم برفی،
 ما می خوانیم ان سرود منجمد تنهایی را..
ما یخ زده ایم و نگاهمان غربت زده ی خیس این اسمان تاریک است،
 غافل از ان نگاهی که باید در ان حل شد و محو شدو ثبت شد تا ابد..
پژمرد ان دست های خاکستری رو به امید، نم زد ان تصویر بی حرکت اغوش تار..
ان صبح می اید و می خواند..
 قدم ، قدم تا سایه ی مهتاب قراضه ی اسمان، تا لبخند شب..
 و قدم ، قدم تا ان نگاهی که باید در ان حل شد و محو شد و ثبت شد تا ابد..

۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه

ان تصویر.

واژه های تنها ..
 واژه های بی شمار ..
درد های نهان ..
 سکوت ساکن.
تا کدام طلوع وقت است که چشمانت را به اخرین دیدارمان دعوت کنم ؟
 و تا کدام روز فرصت است که بغض های ترکیده ام را در حوض خانه ای قدیمی به دریایی از روزهایی که خالی بودی سرشار کنم ؟
 ان روز میاید ..
ماهی دریای اشکانم می شوی ؟
  ان روز میاید ..
من موج میشم ، رها بر اشک.
  تو ماهی می شوی ، معلق در اشک.
تو شور می شوی ، من سرد.
 رها ، رها از درد.
واژه های تنها ..
 واژه های بی شمار ..
غرق در تنهایی شبتاب ..
   محفوظ از حرف ..
مبهوط از سکوت ماه ..
 راستی، ان ماه ..
ان ماه را به خاطر می اورم.
  و تو ..
دورترین تصویر از اینجا که منم.
  ای ماهی دریای اشک ،
ای دورترین تصویر ..
تا کدام طلوع وقت است که چشمانت را به اخرین دیدارمان دعوت کنم ؟
 - سکوت می کند،

..

۱۳۹۳ مرداد ۱۹, یکشنبه

بی نام شاید ..

 به یاد می اورم روزهایی را که پرتویی از روشنایی در من می دمید ..
  به یاد می اورم من ، هر شب .. هر روز ،
وای بر انچه بی نام است ،
 وای بر انچه خون را در رگهایم می فشارد ،
  وای بر من ..

  امروز تاریک ترینم.

۱۳۹۳ مرداد ۵, یکشنبه

{**..}

هیچ راه گریزی نیست ..
 سرمای روزمره گی دلتنگی ، قلبامون رو بی نفس کرده است ..
 دیگه نه تابستونا گرمه ، نه زمستونا سرده ..
   من و یک مشت ادمایی که دوستشون دارم اما دستم بهشون نمیرسه..
 من و یک مشت عکس از همون ادما ..
 من و یک مشت دیدار مجازی بی اغوش واقعی ..
   من و سردی این حس توخالی ..
من و یک دلی که تنگ تر از همیشه است ..
  من و بی نهایت نگاه های نااشنا ..
سخته ..
   

۱۳۹۳ تیر ۲۲, یکشنبه

نزدیک تر.

نزدیک تر از قطره ای به اب..
  نزدیک تر از ستاره ای به اسمان..
نزدیک تر از چشمانت به چشمانت..
  و ارام تر از نفس هایت در عمق خواب..
ارام تر از خیره گی نگاهت به یک تصویر..
 لطیف تر از اغوشت پس از دیداری طولانی..
لطیف تر از شبنم های اشکانت به خیره گی یک نوع دلتنگی خاص..
  به تو نزدیکم..
نزدیک تر، ارام تر و لطیف تر از حبابی روی عظمت دریا ...به تو نزدیکم.. 
  و ندید تاریخ..
   و ندید زندگانی..
قدم هایی نزدیک تر ازقدم های من به قدم های تو..
-  این را لرزش صدایت به من گفت..
 وجودی در تپش قلبت..
نگاهی در پس درد علاقه..
 به تو نزدیکم..
  و ندید زندگانی..
نزدیک تر از قطره ای به اب..
  نزدیک تر از ستاره ای به اسمان..
نزدیک تر از چشمانت به چشمانت..
  و ارام تر از نفس هایت در عمق خواب..
نزدیک تر، ارام تر و لطیف تر...

۱۳۹۳ خرداد ۲۹, پنجشنبه

قدم های سکوت.

پشت قدم هایم سکوتیست بی جان..
  نگاهم سالهاییست که اشک هایش را به باران پلک هایم هدیه کرده است.. 
و پس از ان..زمین گونه هایم سبزترند..
  من ، 
     تو را نماد روزهایی میدانم که سکوت،  لب هایم را بوسید و خیره تر از عشق..درد بودن بی ریشه را به لحظه هایم پیوند زد.. 
   و شبی مهتابی سرود فراموشی تو مرا سردرگم روزهایی کرد که فراموشی.. اسان نبود..
 من گذشتم..
  از رویا..
از اواز ناتمام شبنم های صبح های بهاری..
  چشمانم را می بندم..
گذشته دست هایم را به اشک های نریخته شده ام می بافد..
  جاری میشود..
زمین گونه هایم خیس..
  زمین گونه هایم سبز..
  سبزتر از دیروز..
چشمانم را می بندم..
   چشمانم را می بندم..
  با چشمان بسته ..روزگار،  زیباتر است..
..
   

۱۳۹۳ خرداد ۲۶, دوشنبه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

تالالو پلک.

قطره ، قطره  رویایی در من دریا شد ..
   چشم هایی خیره بود ، نگاهی از جنس افتاب..
  تالالو ان نگاه بر شبنم قلبم تصویری کشید که تا به امروز من از ان ، من از جنس ان ،
 چشم هایم را بستم ، که ثبت شود .. در اوج زیبایی مغلوب، خیره گی یک نگاه..
و تکه تکه ، پلک به پلک ، دستانم را بر چشم های ان روز می بافم ، شاید که هرروز سبزتر..
 ماه را نشانه می گذارم در باغستان شبنم های مهتاب..
   در قدم های ماندگار خش خش برگ ..
 در لطافت حس روزهایی که زیبا بود..
   و اما در اوج قطره های دریا..از رویاهای پیر کهندسال گذشته خشمی باقیست که درد بود..
خشمی،.. شبیه مسافتی بی انتها، بی نهایت..
 و شبیه اتشی که در صبحگاهی ، گلبرگی را اعدام کرد..
و از ان روز تکه تکه ، پلک به پلک ، ان نگاه فرو رفت و غرق شد..
 غرق در دریایی که رویا بود...
اب شد ان نگاه که از افتاب بود..
 از قدم افتاد در زردی خش خش برگ،
 کور شد در باغستان شبنم های مهتاب..
و چه دور است ان پاییز و زمستان ... چه دور است ان بهار و تابستان..
  و من همچنان به ان مهتاب فکر می کنم که در باغ قدمم را ثبت کرد..
تالالو ماه در برکه کهندسال پیر..
   زیبا شد..
جوان شد..
رویا شد..
  در من ،
دریا شد..
  دریا...

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

{. . .}

وقتی از دستش دادم ، اولش فقط نشسته بودم روبه روی پنجره ای که خیابونش اگر صد سالم بگذره برای من بازم نااشناست.
شب که شد، نگاه خیره ام از روی خیابون غریبه برداشته شد..یهو صورتم خیس شد..خیلی خیس شد..بند نمیومد..تازه داشت حالیم میشد انگار.
دستام شروع کرد به لرزیدن..باورم نمیشد.....اخه معنای دیدگاهم به زندگی بود،نمیشد دیگه نباشه.
رفتم زیر پتو،کل بدنم یخ بود...اخه مهربونیاش دیدگاه من رو نسبت به همه ی نامهربونیا عوض میکرد.
تلفنم زنگ میخورد،فقط چندتاشو جواب دادم،گوشی دستم بود و سکوت و هق هق مکالمه اون روز سیاه بود.
فاصله درد داره،حالا دردش پر از نمک شده بود..اخه حقم بود که ببینمش و اغوش خداحافظی رو براش باز کنم.
وقتی از دستش دادم،گریه کردم..خیلی دردم اومد..اخه فاصله خودش درد داره،حالا دردش پر از نمک شده بود.
بزرگ بود،عظمت داشت نگاهش،انگار بعد از رفتنش کور شد نگاهم..اخه خیلی دوستش داشتم.
صدای شعراش جمعه های دور همیمون رو پر از رنگ میکرد،بعد از رفتنش جمعه هامون سیاه و خیس شد.
وقتی از دستش دادم،گریه کردم..خیلی دردم اومد..اخه فاصله خودش درد داره،حالا دردش پر از نمک شده بود.
بعد از رفتنش صبح ها خواب می مونم،دیر به کارام میرسم..اخه هر صبح با تلفنش از خواب بیدار می شدم.
بعد از اون شمع بیشتر روشن می کنم،بیشتر اواز میخوانم،بیشتر ساز میزنم،بیشتر راه میرم.. بیشتر فکر می کنم ..اخه میخوام فرق کنه..برای از دست دادن بعضی از ادمای زندگیت باید غرق بشی در نبودشون و تا اسمونا براشون بنویسی و اواز بخوانی..
امروز چهل روز می گذره از روزی که من بعد از رفتن پدر بزرگم موهای سفیدم بیشتر شد،بیشتر دنیامون برام بی اهمیت شد،اخه معیار سنجیدن عظمت دنیا برام..پدربزرگم بود..
وقتی به نبودش فکر می کردم،میخندیدم..
اما اونم رفت..
جایی که هیچ کس نمیدونه کجاست..
جایی که دور نیست،کنار من..در حوالی ما..اما جاییه که باید حسابی خوش بگذره..اخه پدربزرگم اونجاست..

وقتی از دستش دادم،گریه کردم..خیلی دردم اومد..اخه فاصله خودش درد داره،حالا دردش پر از نمک شده بود.
{. . .}
  

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۷, چهارشنبه

{. . .}

صدای شعرهای پدربزرگ ... زمزمه میشه تو گوشم ...
و من هرگز به از دست دادن عادت نکرده ام..
.. درد داشت.

۱۳۹۳ فروردین ۲۱, پنجشنبه

مرثیه بزرگ پدر.

من،
   بی گرمای عظمت وجودت،
  برگ زرد افتاده ی پاییز غم انگیزم..
من،
  بهار خشکسال،
-بی ابی صحرای زندگی از امروز درداور تر است،
  ای هستیت پر از ایینه..
دست های بی جان تو خنجر قلبی است که دیگر اسوده نخواهد گرفت..
  چشمان بی رمق تو،
          چکه چکه خون نریخته قلب شکسته ی من،
  بی نگاه تو،
  محبت به کدامین گناه اعدام خواهد شد؟
و مهربانی به چه سرنوشت شومی دست خواهد داد؟
  من،
     بی جان تر از تو از امروز اشک هایم را نثار زخمی می کنم که هیچ گاه ارام نخواهد گرفت...
   و صدایت از امروز عقده ی نگاه من است به هرروزمان..که تو را ندیده تقدیم ارامش خاک کرد...
راستی،
  از امروز ان کوچه دیگر ان کوچه نیست و ان خانه ...
 و ان طهران از امروز رنگ نگاهش به روزگار متفاوت....
  و تو انی که من بعد از تو درین تنگنای غربت پیر، پیر شدم..
من،
  بی جان تر از تو..
            دورترین نقطه ام از دستهای پدر گونه ات ای نازنین پر مهر..
   تو در من ریشه دوانده ای پدر بزرگ..
      نام من تقدیمت..
من با توام، بیش از قبل ای پرشورترین نگاه..
  تو در من زنده ای و من بعد از تو سالهاست که مرده ام..
 ارامین وجودت نثار باران چشمهای اسمان،

 من،
   بی گرمای عظمت وجودت،
  برگ زرد افتاده ی پاییز غم انگیزم..
من،
 . . . . .

۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

{.}

این امروزها،
   یادواره ی روزهایی است که زیبا بود و گذشت..
 این خواب های شب های امروز من در گذشته ها جا مانده است..
 این روزها در گذشته نفس می کشند..
همین.

۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه

تقدیم به سپیده دم .

حضورت چشمه ی ناتمام افتاب..
   تو می تپی که صبح می شود گویا..
 چه رازی ، چه وجودی نهفته در ماست که شب را به صبح می رساند اشکای سردمان هنوز؟
 چه قدمی؟
   چه صبحی در پی لگد کردن روز و شب های ولیعصر و تجریش ماست؟
 طلوع افتاب هم چنان نشان لبخند توست که قهقه ی وجودم را بند نمیاورد؟
 بگو..
   از دور ، از درد فاصله..
 از د ل ت ن گ ی   بگو..
بیا باز شب را به صبح ، صبح را تا ناکجا ببریم..
 بیا رفیق من ،
  بیا پید من..
هنوز هر قرص ماه نشان ان خاطره است..
 هنوز هر سپیده دم گواه وجودت کنارم است..
بگو..
   از دور ، از ان دو پرستو..
از همه ی اجزایمان که سالهاست در ابد روزگار این من ، این تو.. گره خورده است..
  دوست داشتنت گواه هرروز من است ، بی نهایت من..
  تو در منی ،
    کنارت ، شمع های مبارکیت را فوت می کنم..
به امید بعدهای درخشان  رویاهایمان..
  به امید تولدی که در گرو لگدمال کردن
ولیعصر است..
به امید فردا..

  روزت مبارک . . .


۱۳۹۲ اسفند ۸, پنجشنبه

قطره ی من.

دریا دیده ایم ما..
  دریا زده ایم ما..
عاشق لحظه های شبنم خورده ی خیس صورتمان،
  اما دریا بی تو، دریا که نیست...
و خیس نشده ی شبنم هاییم اگر تو نباشی،
 دریا که هیچ،شبنم که هیچ،
     زندگی هم هیچ..
 من هم هیچ..
  باش،
برای من،
 من،
برای تو،
بگذار جاودانه ترین (ما) تاریخ شویم،
  تنها یک اغوش،
     تنها یک من، منی که هرروز دست های تو را سجده کند،
 ببارد اشک شوق، ببارد که سبز شویم..که دریا شویم...من شبنم خیس صورتت ، تو چهره ی قلب من..
این حسرت ،
   این وجود، مرا لحظه به لحظه به گرد پای سرور خنده های اسمان نزدیک می کند..
انجایی که ابر شوم و ببارم بر تو...
   شبنم صورتت کنار دریا..
ان روزهایی که از من،از موجودیتم..فقط قطره ای باقیست..
  باشد ان روز که ببارم بر تو..
 اگر قرار است قطره ای شوم از این دیار، ان هم برای صورت تو..
  ..

۱۳۹۲ اسفند ۶, سه‌شنبه

..

من،
  یک هاله ی سردرگم،
     یک نفس کوتاه،
 یک نگاه زیر چشم،
من،
 ناگهان محو،
   ناگهان بند امدم،
 ناگهان بسته شدم،
- برای همیشه..
  و تو،
از هاله ی وجودم،
  نفسم،
روح نگاهم،
 برای همیشه ...
    برو،
فقط مرا به من برگردان،
 من،
یک نفس کوتاه ، که ناگهان برای همیشه بند امدم..
 لعنت ،
  لعننت به ..

۱۳۹۲ بهمن ۳۰, چهارشنبه

*

اغاز من،
  خاتمه ی من،
نزدیک تر از اشک هایی که گونه ای را خیس نکرد..
 نجواهای نماز پدر بزرگ را می شنوم، از اینجا که منم تا رویای اغوش ارامش راهی نیست،،چشمانم را می بندم..
  روز های سختی در پیش است ،
   روزهایی که شبی ناتمام است که دلتنگی خورشید هم اسمان را روشن نخواهد کرد ،
 و باید فراموش کرد هر انچه جاری کـــرد اشک را ، عشق را..
 و روزی اسوده چشم ها را تـا ابد بـاز ارزوها نگه داشت..

۱۳۹۲ بهمن ۲۰, یکشنبه

.....

دست هایم برای گرفتن و دور شدن،
  فرار از راه های باقی مانده،
مرور گرم گذشته ، حس گزیده شدن درد علاقه..
 حس سرمای بی تفاوتی ،
      برای کاشفان بی روح عشق،
  برای دیوانگان فصل های معلق روزگار،
من ،
  عاشق لبخند بی ریشه ی دیوانه ای شدم که مرا الوده کرد به حس گزیده شدن بی ریشه..
 و بعد ،
   دیگر هیچ چیز مانند گذشته نبود..
نه امروز ،
  نه فرداها..

۱۳۹۲ بهمن ۸, سه‌شنبه

*

روزها به شب دوخته می شوند و رویای هر شب من به تو..
  روزگار بافتن خیال های غربت زده ی این ناتمامی روزها را خیس نگاه هایمان کرده است . . .
 لبریز از نبودن،
    لبریز از شب. . .

۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبه

سفید

مثل سکوت اهسته برف که دست هایت را ستایش می کند،
   مثل سرعت بی صدای برف که تو را مدهوش کنان غرق می کند،
مثل نوشیدن چای  در سردترین فصل سال،
 مثل لگدمال کردن زمین سفیدپوش،
 مثل هر لحظه ی دیدار تو،

   زیبا...

۱۳۹۲ بهمن ۳, پنجشنبه

م ح و

می شود شوره زاری شد در انتهای عمق اشک های ریخته نشده،
  غرق در نبودن لحظه های حضور اجباری،
        قربانی نجات نیافته ی زندگی ناخواسته،
     می شود تا دم دم پژمردگی گل های کبود زمستان سر سپرد،
 می شود تا شکستن غرور شبنم های صبحگاهی گلبرگ های بهار شکسته شد،
 کبود خیرگی یادهای برباد رفته..
سرد،
  سرد ،
می شود سکوت کرد به هنگام درد واژه ی فراموشی،
  ایستاده خیره شد به لحظه ی از دست دادن،
می شود ارامین فریاد کشید در سکوت،
می شود ارام دراز کشید و چشم ها ی دیدار را بست و هیچ نگفت..
   می شود که هیچ نگفت و اهسته ، اهسته شوره زاری شد در انتهای ناکجای زندگی،...
محو در ابد، 
  محو در ابد،
م ح و . . .


 
  

۱۳۹۲ بهمن ۱, سه‌شنبه

ی ا د

يك رويا بود...
وقتي خواب دورترين نزديكي رو مي ديدم...
يك حوض پر از اب...
يك تصوير خاك خورده قديمي...
يك اشناي غريبه...
كه قلبم در دستش بود...
من سرد بودم...
اما دوستش داشتم...
دور بوديم... اما جدايي معنايي نداشت...
رويا بوديم...
يك خواب زيبا..

۱۳۹۲ دی ۲۹, یکشنبه

سرگشاده ای از من

سربسته درون حرف،
     سربسته ز من جدا،
 سربسته ز تو درگیر،
ترس می چکد از لب هایم،
 چنان ناتوان و خشک زده ی توام ، که در بالینم ندارم شبی..
 سربسته درون حرف،
       سربسته ز من جدا،
  سربسته ز تو درگیر،
من می ترسم از سر درونت..
 چنان کودکی که می گریزد از عروسکای خوش روزگارش..
من از جان و دلم،
  تو رخنه ای شیرین درد، نازنینم..
تو از پس نفس های لی لی وارم می فهمی که می چکد از لب هایم ترس؟
  تو رخنه ای در من،
     تو ای شیرین درد..
و من از این درد، بی ناله ای سرگردانم...

۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

( . . . )

تو همانی که می خواهی باشی، تو می خواهی کنار عشق اغوش باز کنی..
  تو می خواهی ارام دست هایش را نوازش کنی و موهایش را گرمای زمستانت،
 تو می خواهی تعریف کنی برای کسی مردن را، تو می خواهی لذت یک خیرگی را با نهایتت تنفس و تمام ناتمامت را غرق در یک نفر..
و افسوس که روز گذر این امروزها و فرداها قلب هامان را قفل این درد به پای زندگی نشستن کرده است..
 تو می خواهی هر انچه نمی شود را..
 تو می خواهی هرانچه افسانه امروز و حقیقت دیروز بوده است را..
و اه  زندگی سخت است،
  و اه زندگی کردن درد است..
  بیا چشمانمان را ببندیم ، دست هامان را باز برای اغوش رویا..
من به رویا ی ان روزهای خوش اتی،
 من به همین رویا لب هایم را می خندانم،
ورنه این امروز هامان یخ کرده اند ای خورشید، ای تابان..

 ورنه زندگی سخت است،
  ورنه زندگی کردن درد است..

۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

نم نم

خیابان از عطر اشک های اسمان لبریز بود ،
   
   می شود تا ابد بر اشک هایش قدم گذاشت و لبریز بود ،

تا پایان تابش خورشید زیر سایه ی نمناکش شعر خواند و موزیک گوش داد ،

این امروز ها چقدر با تو بودن را کم دارد ای معنای لحظه..

 این شب ها چقدر خالی اند..

۱۳۹۲ دی ۱۸, چهارشنبه

پدرم

 پدرم امده بود،بعد از مدتی که برایم طولانی گذشته بود.
  پدرم سفر امده بود و من از اغوش اول فرودگاه اشک های خداحافظی را در چشمانم می دیدم.
 پدرم امده بود و من هر دم صبح، تهران را حس می کردم، صدای نمازش ارامین هر لحظه ی بودنش بود.
 پدرم سفر امده بود و من شب هایی را که دزدکی در لحظه ی خواب من ، به من خیره بود را ثبت پایدار دوریش کرده ام.
پدرم امده بود و من دو هفته ، من بودم.

 پدرم ، امشب رفت. . .

۱۳۹۲ دی ۱۴, شنبه

تو

چشمهایش پشت دست هایش پنهان بود، از دستانش خیسی می چکید.
  دستهایش را گرفتم،ذل زدم به ایینه ای که  وجود مرا خشکانده بود،مرا خیسانده بود.
 و من چه دورم از من...
   تو معنای من به من بودی...
 مرا دوری تو دردیست بی مداوا...
  تصویرت خنجر قلب،صدایت مرا در معنای بودن و نبودن غرق کرده است، مرا قربانی کرده است.
 نازنینم، تو معنای درد علاقه ای، چیزی در تو نهفته است که عشق شیرین دردناک تو به من است.
من با دست های لرزان خیس شده از درد، به وجود اغازین بودنمان بوسه می زنم که شکوفه ی این دوری سراغاز شود.
 نازنینم،
  چشمانم پشت دستانم پنهان بود،از دستانم خیسی می چکید.
 اینه تو را گریه کرد،
      اینه شکست از سایه ی نام تو...
  تو نمی شکنی اما...