۱۳۹۲ اسفند ۸, پنجشنبه

قطره ی من.

دریا دیده ایم ما..
  دریا زده ایم ما..
عاشق لحظه های شبنم خورده ی خیس صورتمان،
  اما دریا بی تو، دریا که نیست...
و خیس نشده ی شبنم هاییم اگر تو نباشی،
 دریا که هیچ،شبنم که هیچ،
     زندگی هم هیچ..
 من هم هیچ..
  باش،
برای من،
 من،
برای تو،
بگذار جاودانه ترین (ما) تاریخ شویم،
  تنها یک اغوش،
     تنها یک من، منی که هرروز دست های تو را سجده کند،
 ببارد اشک شوق، ببارد که سبز شویم..که دریا شویم...من شبنم خیس صورتت ، تو چهره ی قلب من..
این حسرت ،
   این وجود، مرا لحظه به لحظه به گرد پای سرور خنده های اسمان نزدیک می کند..
انجایی که ابر شوم و ببارم بر تو...
   شبنم صورتت کنار دریا..
ان روزهایی که از من،از موجودیتم..فقط قطره ای باقیست..
  باشد ان روز که ببارم بر تو..
 اگر قرار است قطره ای شوم از این دیار، ان هم برای صورت تو..
  ..

۱۳۹۲ اسفند ۶, سه‌شنبه

..

من،
  یک هاله ی سردرگم،
     یک نفس کوتاه،
 یک نگاه زیر چشم،
من،
 ناگهان محو،
   ناگهان بند امدم،
 ناگهان بسته شدم،
- برای همیشه..
  و تو،
از هاله ی وجودم،
  نفسم،
روح نگاهم،
 برای همیشه ...
    برو،
فقط مرا به من برگردان،
 من،
یک نفس کوتاه ، که ناگهان برای همیشه بند امدم..
 لعنت ،
  لعننت به ..

۱۳۹۲ بهمن ۳۰, چهارشنبه

*

اغاز من،
  خاتمه ی من،
نزدیک تر از اشک هایی که گونه ای را خیس نکرد..
 نجواهای نماز پدر بزرگ را می شنوم، از اینجا که منم تا رویای اغوش ارامش راهی نیست،،چشمانم را می بندم..
  روز های سختی در پیش است ،
   روزهایی که شبی ناتمام است که دلتنگی خورشید هم اسمان را روشن نخواهد کرد ،
 و باید فراموش کرد هر انچه جاری کـــرد اشک را ، عشق را..
 و روزی اسوده چشم ها را تـا ابد بـاز ارزوها نگه داشت..

۱۳۹۲ بهمن ۲۰, یکشنبه

.....

دست هایم برای گرفتن و دور شدن،
  فرار از راه های باقی مانده،
مرور گرم گذشته ، حس گزیده شدن درد علاقه..
 حس سرمای بی تفاوتی ،
      برای کاشفان بی روح عشق،
  برای دیوانگان فصل های معلق روزگار،
من ،
  عاشق لبخند بی ریشه ی دیوانه ای شدم که مرا الوده کرد به حس گزیده شدن بی ریشه..
 و بعد ،
   دیگر هیچ چیز مانند گذشته نبود..
نه امروز ،
  نه فرداها..