۱۳۹۲ دی ۹, دوشنبه

ای من

بیا بمانیم،
    حتی اگر گوشهای دنیا شنید صدای دوستت دارممان را،ای من..
 بیا بمانیم،
  حتی اگر زمان ما را خشکاند،ای جاری..
بیا بمانیم،
  حتی اگر نفسی نبود..

بیا،
  بیا که استثنای تاریخ شویم..
 بیا..

۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

تنها ان مرد

تپش نگاه های بی جهت،
 ضربان قدم های بی هدف،
  دیوانگی گذر زمان، بی نفس،
   ازدحام انسان بودن...
 در کابین قدیمی متروی بی حرکت،

  ان مرد که  بی محابا در کابین قدم هایش را فریاد می کشید،
     ... دیوانه نبود.

۱۳۹۲ دی ۳, سه‌شنبه

ان دست ها

دست هایم را فشرد، سرم را بالا نیاوردم...
    چشم هایش دقیقه ای مهمان نگاه پایین دوخته شده ی من بود...
  دستش را فشردم،اشکم ریخت...
    دیگه اب از سرم گذشته بود، نگاهش کردم، بغلش کردم،باهاش گریه کردم...
  پیرهن طوسی اش از اشکم خیس...
    چشم های جاودانه اش از اشکش خیس...
  دستش را فشردم...
    محوش شده بودم...
 محو ان همه بزرگی...
- گفتم: من..
 گفت: هیچی نگو..
-گفتم: من، یک روز برای همیشه برمی گردم،
 گفت: نگو، هیچ کس فرداش رو نمیدونه پدر من، حالا که باید بری،  برو...
-گفتم: اما من، برای بودنم، برای امدن و بودن و نرفتن . ..
 من  اشک ریختم،
    اشک ریختم..
   ا ش ک...
 هیچ شبی،
     به اندازه ی ان شب،در من دریاچه ای از اشک به وسعت بغض دست های چروکیده پدر بزرگ نبود...

 لعنت،
  لعنت به من.

۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

شه زاد

تو را می ستاید اسمان...
  شهرزاد ارامین،بخواب بر ستایش ثانیه ی اسمان...
بی تو حبس می شود وجود انکه تو را عاشق بود...
   ارام بخواب که در این شهر غریب همه چیز در ظلمت فاصله ها غرق شده است...

 ارام بخواب ای ابدی...

۱۳۹۲ آذر ۲۴, یکشنبه

شب سپید و ماه خاموش

شب بود،
   شبی سفیدپوش،
         شبی یخ زد،.
    من دیوانه،
      من دیوانه تر،
  من دیوانه ترین،
  لبریز تر از اسمان،
     ساکت تر از سفیدی برف....
.
.
.
.

 حال،
   حال ، خاموشیست نازنینم...

۱۳۹۲ آذر ۱۹, سه‌شنبه

برای پدرم...

 دست های پدرم اطمینان لحظه بود....
    این را زمانی فهمیدم که پشت شیشه ی فرودگاه دستهای خداحافظی را تکان می داد...
  وقتی که اطمینان لحظه هایم با قدم های خودم از من فاصله می گرفت...
  با پاهای سست من دور و دورتر می شد.....
    من...
      خود من....
  عامل این سستی....
  من...
   خودم...
     قربانی این بی اطمینانی لحظه هایم.....
     خود...من....

...

۱۳۹۲ آذر ۱۸, دوشنبه

غربت پير...

روزهاي تهران...
  شب هاي تهران...
كافه هاي تهران و بام و وليعصر...
  بي تو برايم هيچ فرقي با خيابوناي يخ زده و بي روح تورنتو نداشت...وقتي تو نبودي...
وقتي ثانيه هاي پير شدنم تو تنهايي اين غربت لعنتي تند تند مي گذره،بيش تر به بودنت محتاج ميشم...
 درست مثل مادري كه تو زندان لحظه هاي زنده بودنش رو خط مي زنه تا فقط روز ملاقات يك ثانيه بچه اش رو بغل كنه...
    به سفيدي تك تك تارهاي موهام و لرزش دستام چيزي نمونده...
نه عزيزم ،،،اينا مهم نيست...
  من ازين ميترسم كه تو اين روزاي پيري تو ديگه دوستم نداشته باشي...
    اما اگر قول بدي ترسم رو از بين ببري...
    منم قول ميدم وقتي يك روز براي هميشه برگشتم تهران...ديگه هيچ وقت بدون تو كافه هاي وليعصر رو متر نكنم...
 قول مردونه!
   ازون ابدي هاي هميشگيمون...

۱۳۹۲ آذر ۱۵, جمعه

ت و. ر ا

و تو را افتابي بر اسمان وجود تكه تكه ام رنگ پاشي كرد...
   و من تو را لحظه به لحظه...
      قدم به قدم....
و من تو را لحظه به لحظه...
    قدم به قدم....

   دستهايت را محكم تر بر موهايم نوازش كن...
    بذار وجودت را باور كنم...
بيدارم كن از اين خواب سرد دردناك فاصله ها...

و من تو را لحظه به لحظه...
    قدم به قدم....

  ....ق د م ب ه ق د م...
  م ن.
   ت و.
 ر ا. . .

۱۳۹۲ آذر ۱, جمعه

...Feel you as a bubble in sky...

Who knows about my heart?...
Who knows about your heart?...
   I think to you as a moon to stars...
  You feel me,You touch me...
Who knows...
   Remember that night,...Under the moon shadow...
Who knows... 
   Who knows....
I intend you for ever...
   Who knows... 
  We would not be apart... 
cause nobody knows us...
  Feel you as a bubble in sky...
 nobody knows us...

۱۳۹۲ آبان ۱۰, جمعه

بي نام!

سكوت پر از من است...
  من پر از تو...
واژه هايم گلوگاهم را به هم مي بافد...
  اي كه طلوعت بر من انقلابي بود...
اي من...
   اي يار...
اين واژگان هنوز تك نفس هاي يادواره ي توست؟...
 يا اثري از هيچ كه قلب مرا زير خاكستر سوزاند؟...
   و تنها بر من اثري بود...
اينكه بي هيچ يادي قدم هايت را لي لي وار به ياد كودكي بياورم...
  اي من...
    اي يار...
 صدايم را مي شنوي بر اين سكوت مرگبار...؟
   من پر از هيچستانم،.،....

۱۳۹۲ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

واژه سکوت!

گاهی...
   هیچ حرفی نیست...
پر...
   پر...
پر...لبریز از حرف...
 خالی از واژه...
لبخندهایی که هرروز عادتند...
 هیچ حرفی نیست...
پرترین خالی منم...
  کاش این گناه به دنیا امدن برای هیچکس ارزو نشود...
حتی این لبخند اجباری هم دمی از من نمی زند...
  هیچ حرفی نیست...
   و من سکوت را عبادت می کنم...
. . .
  . . .
. . .

۱۳۹۲ خرداد ۲۷, دوشنبه

در من زاده شدی و من اغاز شدم..
  در من ریشه دواندی و تسلیمت شدم..
حال که گذشتمت...
     من و من تو را سرد نامیدیم و سرد شدی...
حال...

در خواب هایم زیباتری...

۱۳۹۲ خرداد ۲۴, جمعه

افتاب میبارید...

به ارزویت اکتفا کردم....
  به ارزویم اکتفا کردی...
این افتابی که باران هم داشت حال روزهای من است که خندان می گریم...
  و چقدر دستهایم در باران ساده خیس می شوند وقتی دلتنگ میشوم...می بارد خورشید بر من و رنگین کمانت میشوم...
صدای نماز مادربزرگ در گوشم زمزمه ی عشق است وقتی نیست و در گوشم میپیچد...م ی پ ی چ  د... و تو نجوایش می کنی  ای وجودت معنای من...
  ای بودنت معجزه....
     ای سایه ات همراه...
کیستی که اینگونه مرا  به زمزمه ی عشق  نزدیک میکنی؟...
 

۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

(_)

هم چنانم من... که تو در فرض اغوشی...
   ان چنان که وجودی بی نشان ارامشم می دهد...
نفس گرم خاطرهای که فراموشیش وقت مرگ است...
 ای کاش افتاب فردا نیاید...نبیند این وجودم را که بیدارتوست...
 سلام ای من...
   سلام ای یاد....
و من بیدارتوام...
   قرارمان اینکه دگرعاشق نشویم...که کسی صدای عشقمان را نشنود....
 اینبار من اغازم را نذر نبودنت میکنم....
 سلام ای من...
    سلام ای یاد...
و من بیدار توام....
 ان چنان که وجودی بی نشان ارامشم می دهد...
ای کاش افتاب فردا نیاید...نبیند این وجود م را که بیدارتوست....
   من عقد ماه امشب میشوم....
ماه زیباتراز نبودن توست....
 

۱۳۹۲ خرداد ۱۱, شنبه

گذر....... .

اشک هایش پشت صدای خوش سازش پنهان بود...
 عاشق بود...
می رقصید...می رقصید...
فریادش سازش بود...
  می چرخید...می چرخید...
عاشق بود...
 عمیق بود...
گرم........................ . . .
کمی گذشت...
        دیگر............. عاشق نبود...
       سرد.................. . . .
اشکش...رقصش...فریادش...چرخشش...
  دیگر..................... برای خودش نبود....
 

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

بر ماست!

این تصویر توست...
   که بر ماه هم می تابید...
بر این اوضاع چه کسی دوست داشتن را می داند؟
              حتی این قاصدک نم زده هم دیگر خبری از عشق ندارد...
  سردترین گرماست...
        وقتی همه تنهایم...

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

بی نام!

تنها بودم...
   گذشتم از خیابون هایی که همیشه تنها گذر من بودند...
همراه و رازدار اشک هایی که هیچ وقت گونه هایم را خیس نکرد...
خسته از روزهایی که توشون گیر افتادیم...
  ناخواسته...!
سکوت من...بهترین یار من...
چهره ی خندان دروغ من...
  همچنان صبور...
و من یکبار فریاد زدم و بعد............برای همیشه....در سکوت حل شدم!
  اه....که چقدر اغوش پدر بزرگ و بوسه ی مادر بزرگ لازم است...
هیس!
  بیا باز گریه کن...
    در چهره ای که لبخندش همیشه وفادار بود!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

:)

ببين من چند تا آهنگ دارم تو زندگيم
كه كارم گير كنه
حتما اينارو گوش ميدم
اگر بهتر نشدم
ميشينم يه فكر اساسي ميكنم
:))
چون قطعا قضيه خيلي جديه...
كه اينا نتونستن حلش كنن
1. سينما پاراديزو تم سانگ
2. گاد فادر تم سانگك
3. متاليكا ناثينگ الس مترز
4. كارمينا بروما
بورانا
ببخشيد
5. چي بود؟
آهان 5 همين دروازه بهشته ونگليزه و
آنلي تايم انيا
و تايتانيك سلن ديون...!




   +سکوت جایگزین ماست...وقتی پرترینیم و حرفی نیست...
درست وقتی انقدر خسته و دل شکسته ای که می فهمی که اگر تاحالا زندگی رو گذروندی فقط عادت کرده بودی...
 این درست لحظه ایه که این موزیک هام ارومت نمیکنه....
  چشماتو می بندی...
دستاتو جلوی چشمات میگیری...
 سردی...
   سرد...
خیلی سرد...
اما...

 همون لحظه...
-
-
-
-
-

بیا و بجنگ...

  یکی دیگه باش!
  
     

    ۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

    منِ بی من!

    تو را شبیه بزرگ ترین ارزوی پاک کودکی دوست دارم...
      شبیه همان روزهای دست نیافتی...
    شبیه شعر...
      شبیه تو...
    عجیب است...این حس...این همان حسی است که نباید درگیرش شد...
      باید فرار کرد...
             اری این ترس مرا پر کرده است...
         ترس دوست داشتن...
     و ترس پایان...
      باور نکن مرا...
    من در شبی که هیچ ستاره ای در اسمان نبود...گذشتم...ازین حس هایی که در پی مرگ من بودند...
       من قول دادم...به فرار از عشق...
    عجیب است...این حس...این همان حسی است که نباید درگیرش شد...
     راستی...!
    این همه وجود (تو) که شعرهایم را پر کرده...چه کسی است؟...
    و شاید من...من نیستم!
      

    ۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

    تصویری که با من است!

    هزاران چشم درارزوی دیدن رویای خویش...
       هزاران سر تکیه داده شده به شیشه ی مترو...
    و من رویا را فقط در چشمان کودکی چهار ساله دیدم که هنوز از طعم زندگی چیزی نچشیده بود...
        روزی او هم رویایش در چشمانش سرد خواهد شد...
    و مادرش می دانست. . .
      و مادرش تاریخ مرگ این رویا را می دانست. . .
    سکوت کرده بود به تماشایش. . .

    ۱۳۹۲ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

    (!)

    پرتر از همیشه ام...
      اما....ناتوان...
     حرفی نیست.
    پرتر ازهمیشه ام...
     نمی توانم..
       بنویسم...
    بنوازم...
    بخوانم...فقط نگاه می کنم این حس لال را.
    پرتر از همیشه ام...اما پوچ. .. .
    پوچ تر از همیشه. . .
     پوچ ترین پوچیم من.
    این حجم کلماتم سوار هم شدند و شدند من........بی توجه به من که نمی خواستم بنویسم.  ..  .
      ما حقیر کلماتیم....
        ما محبوس حرف....
    من حقیر...ناتوان...لال تقلبی....
         پوچ ترینم!

     

    ۱۳۹۲ فروردین ۳۰, جمعه

    (...)

    در هییت تو در امدم...
      در تو سبز شدم من...
    و صدای قلبم را می شنوم...
     و می شنوم من...
    صدایی که می کشاند مرا...
      صدایی که م ی ک ش ا ن د مرا...
    ای تو لبریز از من...
     ای تو سرشار...
    بتاب بر این من...
      سایه باش گر خواهی...ولی سایه ی من...
    بیا شگفت بیافرینیم...
      بیا طلوع بی غروب باشیم...
    هیس!
      صدای قلبم را می شنوی؟...
    به هییت تو درامده ... احساسش کن...
       بیا شگفت بیافرینیم. . . بیا شگفت من باش...
    بیا تاریخ را سجده کنیم. . .
       بیا قبله باشیم. . .
    اینها کافیست برای بستن چشمانم و ارزویت و خوابیدنم...تا ابد...
     هیس!
        قلبم صدایت می زند...
    فریادم کن.

    ۱۳۹۲ فروردین ۲۹, پنجشنبه

    اغاز بی پایان ارزوست...

     بیا ساده باشیم...
     ساده ترین حرف...که بر سر زبان ها بیفتیم...زمزمه مان کنند...
    بیا به سادگی همین باروون...
       قطره قطره زمین را حس کنیم...
    بیا به سادگی دوست داشتن...
      با نگاهت عاشق باش...
    بیا باش و نرو...
     بیا اولین اغازی باش که پایانی ندارد...
     به همین سادگی...
      بیا...
    نرو...

    کلاژ یخ کرده گذشته ها!

    ۱۳۹۲ فروردین ۲۶, دوشنبه

    رویا....

    مسافت جاده را لگدمال مال می کنم...به دنبال  ....
        رویا ... رویای صبا......رویایی است که سبز است.... رویایی که تو را نقاش شده است...
    رویایی دور از دوری...دور از زخم روزهایی که بودیم و نبودیم...در رویای من عاشقان  در کنار  ارزوهاشان در اغوشند...
      رویای من رویایی است که سبز است...
    که در تمام شب های ان ماه کامل است...در تمام خاک ان می شود دراز به دراز خوابید  و ستاره ها رو شمرد...در رویای من عاشقان روزهای بارانی را بی چتر زیر باران می رقصند...
    رویای من زیباست....رویای من رویا است و دور از روزهایی است که حال می نامیم...رویای من سرزمینی است بعد از مرگ شاید...سرزمینی بین خواب های طولانی....
    رویای من رویایی است که سبز است...
       رویایی سبز.

    ۱۳۹۲ فروردین ۲۵, یکشنبه

    ما سال هاست كه مرده ايم...!



    مشق ما کشیدن تمام پیرزن های عقب افتاده ای بود که چادر به سر بسته بودند تا نباشند هرچه هستند...
    ما خودمان را باخته بودیم...
    ترس...
    ترس دست هامان را گسیخته بود...
    وجودمان وابسته به عشق بی لیاقت ترین معشوق ها بود...چادر بستیم به سر که نبینند این سیاهی عشق را...
    ما در ارزوی ارزوهامان سوختیم...تلف شدیم...جوون پیر شدیم...
    همچنان لبخندهامان به لب هامان وابسته است...اینه را می شکنم بر این وابستگی...
    ما سال هاست که مرده ایم...
    ما یخ زده ایم...یخ.