۱۳۹۴ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

سیاهی شب کور

ان چشمان تو که می شود دود از غم دلتنگی دستانم،
  و من میشم ان چهره ی خاموش تصمیم،
 می بینم تو را که دود میشوی از چشمانم،
 و اه که حضورت بهانه ای بود که خیره شود دستان من به دستانت،
 و دود می شود قلب من در حسرت ساده ترین احساس ممکن،
خواستم که گناه شوم در اغوشت و مست شود نگاهم در هیاهوی ان وجود سرشار،
 و امروز ،
  سالهایی می گذرد از مرگ احساس من ،
سالهایی می گذرد از سرمای زمستانه ی من ،
و تو دود می شوی در محض تاریکی چشمان من.
دود می شوی،
   در عمق سیاهی شب کور.

۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه

ان روزها

و گناه من ان سایه ی تاریکی است که با نگاه خیس مهتاب روشن می شود ،
  ان سایه ای که سالهاست از نبود خویشتنش چشمهایش را بسته است و هنوز در تکاپوی ان روز است ،
 ان روز که افتاب لمس کند ان گونه ی خیسش را ،
 ان روز که اندامش با نوازش گرمای ظریف اندام افتاب گرم شود ،
ان روز سپید است ، امید است ،
 چشمهایش را نیمه باز می کند که ببیند ان نگاه اعجاز را،
 چروک خندان چهره اش ،
اه ان چروک خندان چهره اش که سالها بود در مرداب سیاه دلتنگی ان روزها خشک شده بود ،
 می خندید ،
  و می خندید ان غم که سکوتش از نگاهش بی جان تر بود،
ان تاریکی که امید بر تن کرده بود میخندید ،
 اه از ان روزهایی که خنده اش بی جان تر از سکوتش بود،
می خندید ،
  سرد بود ،
 می خندید ان غم که سکوتش از نگاهش بی جان تر بود ،
 می خندید ..