پدرم امده بود،بعد از مدتی که برایم طولانی گذشته بود.
پدرم سفر امده بود و من از اغوش اول فرودگاه اشک های خداحافظی را در چشمانم می دیدم.
پدرم امده بود و من هر دم صبح، تهران را حس می کردم، صدای نمازش ارامین هر لحظه ی بودنش بود.
پدرم سفر امده بود و من شب هایی را که دزدکی در لحظه ی خواب من ، به من خیره بود را ثبت پایدار دوریش کرده ام.
پدرم امده بود و من دو هفته ، من بودم.
پدرم ، امشب رفت. . .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر