۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

( . . . )

تو همانی که می خواهی باشی، تو می خواهی کنار عشق اغوش باز کنی..
  تو می خواهی ارام دست هایش را نوازش کنی و موهایش را گرمای زمستانت،
 تو می خواهی تعریف کنی برای کسی مردن را، تو می خواهی لذت یک خیرگی را با نهایتت تنفس و تمام ناتمامت را غرق در یک نفر..
و افسوس که روز گذر این امروزها و فرداها قلب هامان را قفل این درد به پای زندگی نشستن کرده است..
 تو می خواهی هر انچه نمی شود را..
 تو می خواهی هرانچه افسانه امروز و حقیقت دیروز بوده است را..
و اه  زندگی سخت است،
  و اه زندگی کردن درد است..
  بیا چشمانمان را ببندیم ، دست هامان را باز برای اغوش رویا..
من به رویا ی ان روزهای خوش اتی،
 من به همین رویا لب هایم را می خندانم،
ورنه این امروز هامان یخ کرده اند ای خورشید، ای تابان..

 ورنه زندگی سخت است،
  ورنه زندگی کردن درد است..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر