۱۳۹۲ دی ۲۹, یکشنبه

سرگشاده ای از من

سربسته درون حرف،
     سربسته ز من جدا،
 سربسته ز تو درگیر،
ترس می چکد از لب هایم،
 چنان ناتوان و خشک زده ی توام ، که در بالینم ندارم شبی..
 سربسته درون حرف،
       سربسته ز من جدا،
  سربسته ز تو درگیر،
من می ترسم از سر درونت..
 چنان کودکی که می گریزد از عروسکای خوش روزگارش..
من از جان و دلم،
  تو رخنه ای شیرین درد، نازنینم..
تو از پس نفس های لی لی وارم می فهمی که می چکد از لب هایم ترس؟
  تو رخنه ای در من،
     تو ای شیرین درد..
و من از این درد، بی ناله ای سرگردانم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر