دست هایم برای گرفتن و دور شدن،
فرار از راه های باقی مانده،
مرور گرم گذشته ، حس گزیده شدن درد علاقه..
حس سرمای بی تفاوتی ،
برای کاشفان بی روح عشق،
برای دیوانگان فصل های معلق روزگار،
من ،
عاشق لبخند بی ریشه ی دیوانه ای شدم که مرا الوده کرد به حس گزیده شدن بی ریشه..
و بعد ،
دیگر هیچ چیز مانند گذشته نبود..
نه امروز ،
نه فرداها..
فرار از راه های باقی مانده،
مرور گرم گذشته ، حس گزیده شدن درد علاقه..
حس سرمای بی تفاوتی ،
برای کاشفان بی روح عشق،
برای دیوانگان فصل های معلق روزگار،
من ،
عاشق لبخند بی ریشه ی دیوانه ای شدم که مرا الوده کرد به حس گزیده شدن بی ریشه..
و بعد ،
دیگر هیچ چیز مانند گذشته نبود..
نه امروز ،
نه فرداها..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر