۱۳۹۲ دی ۳, سه‌شنبه

ان دست ها

دست هایم را فشرد، سرم را بالا نیاوردم...
    چشم هایش دقیقه ای مهمان نگاه پایین دوخته شده ی من بود...
  دستش را فشردم،اشکم ریخت...
    دیگه اب از سرم گذشته بود، نگاهش کردم، بغلش کردم،باهاش گریه کردم...
  پیرهن طوسی اش از اشکم خیس...
    چشم های جاودانه اش از اشکش خیس...
  دستش را فشردم...
    محوش شده بودم...
 محو ان همه بزرگی...
- گفتم: من..
 گفت: هیچی نگو..
-گفتم: من، یک روز برای همیشه برمی گردم،
 گفت: نگو، هیچ کس فرداش رو نمیدونه پدر من، حالا که باید بری،  برو...
-گفتم: اما من، برای بودنم، برای امدن و بودن و نرفتن . ..
 من  اشک ریختم،
    اشک ریختم..
   ا ش ک...
 هیچ شبی،
     به اندازه ی ان شب،در من دریاچه ای از اشک به وسعت بغض دست های چروکیده پدر بزرگ نبود...

 لعنت،
  لعنت به من.

۲ نظر:

  1. سلام دوست من
    وبلاگت رو بیش از آنچه که فکر کنی میخونم و به ش اشراف دارم.
    مطالبت فوق العاده ن با قدرت توصیف نسبتاً خوب.
    اما یه مشکلی وجود داره که درست زمانی که قصد برقراری ارتباط با مطالب رو دارم من رو پرت میکنه به یه جای دیگه. جایی که شمای نویسنده مد نظرت نیست.
    استفاده ی غلط و نابجا از علائم و نشانه های نگارشی،معمول ترین در عین حال کشنده ترین اشتباه در عالم نگارش هستش.
    راه حل چیست؟
    خوندن وبلاگ های استخوان دار، خوندن مطالب و مقاله های نویسنده های بزرگ روز و همچنین آثار ادبی نویسنده های دیگه. تمرین برای درست نویسی قطعاً پیش از باقی موارد در جایگاه اول هستش.
    موفق باشی :)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سلام دوست من...
      مرسی از کمک و اهمیت همیشگیت...
      از پیگیریت که باعث بودن من بود اینجا و همراه نوشته هام.
      امیدوارم که طبق کمک های خوبت به بالاترین درجه از حل ضعف هام برسم.
      لطفا بهم وبلاگ های استخوان دار را معرفی کن که بیشتر بخوانم..

      ممنون ازتوجهت... :)

      حذف