۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه

تقدیم به سپیده دم .

حضورت چشمه ی ناتمام افتاب..
   تو می تپی که صبح می شود گویا..
 چه رازی ، چه وجودی نهفته در ماست که شب را به صبح می رساند اشکای سردمان هنوز؟
 چه قدمی؟
   چه صبحی در پی لگد کردن روز و شب های ولیعصر و تجریش ماست؟
 طلوع افتاب هم چنان نشان لبخند توست که قهقه ی وجودم را بند نمیاورد؟
 بگو..
   از دور ، از درد فاصله..
 از د ل ت ن گ ی   بگو..
بیا باز شب را به صبح ، صبح را تا ناکجا ببریم..
 بیا رفیق من ،
  بیا پید من..
هنوز هر قرص ماه نشان ان خاطره است..
 هنوز هر سپیده دم گواه وجودت کنارم است..
بگو..
   از دور ، از ان دو پرستو..
از همه ی اجزایمان که سالهاست در ابد روزگار این من ، این تو.. گره خورده است..
  دوست داشتنت گواه هرروز من است ، بی نهایت من..
  تو در منی ،
    کنارت ، شمع های مبارکیت را فوت می کنم..
به امید بعدهای درخشان  رویاهایمان..
  به امید تولدی که در گرو لگدمال کردن
ولیعصر است..
به امید فردا..

  روزت مبارک . . .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر