۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

منِ بی من!

تو را شبیه بزرگ ترین ارزوی پاک کودکی دوست دارم...
  شبیه همان روزهای دست نیافتی...
شبیه شعر...
  شبیه تو...
عجیب است...این حس...این همان حسی است که نباید درگیرش شد...
  باید فرار کرد...
         اری این ترس مرا پر کرده است...
     ترس دوست داشتن...
 و ترس پایان...
  باور نکن مرا...
من در شبی که هیچ ستاره ای در اسمان نبود...گذشتم...ازین حس هایی که در پی مرگ من بودند...
   من قول دادم...به فرار از عشق...
عجیب است...این حس...این همان حسی است که نباید درگیرش شد...
 راستی...!
این همه وجود (تو) که شعرهایم را پر کرده...چه کسی است؟...
و شاید من...من نیستم!
  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر