تنها بودم...
گذشتم از خیابون هایی که همیشه تنها گذر من بودند...
همراه و رازدار اشک هایی که هیچ وقت گونه هایم را خیس نکرد...
خسته از روزهایی که توشون گیر افتادیم...
ناخواسته...!
سکوت من...بهترین یار من...
چهره ی خندان دروغ من...
همچنان صبور...
و من یکبار فریاد زدم و بعد............برای همیشه....در سکوت حل شدم!
اه....که چقدر اغوش پدر بزرگ و بوسه ی مادر بزرگ لازم است...
هیس!
بیا باز گریه کن...
در چهره ای که لبخندش همیشه وفادار بود!
گذشتم از خیابون هایی که همیشه تنها گذر من بودند...
همراه و رازدار اشک هایی که هیچ وقت گونه هایم را خیس نکرد...
خسته از روزهایی که توشون گیر افتادیم...
ناخواسته...!
سکوت من...بهترین یار من...
چهره ی خندان دروغ من...
همچنان صبور...
و من یکبار فریاد زدم و بعد............برای همیشه....در سکوت حل شدم!
اه....که چقدر اغوش پدر بزرگ و بوسه ی مادر بزرگ لازم است...
هیس!
بیا باز گریه کن...
در چهره ای که لبخندش همیشه وفادار بود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر