۱۳۹۲ خرداد ۲۴, جمعه

افتاب میبارید...

به ارزویت اکتفا کردم....
  به ارزویم اکتفا کردی...
این افتابی که باران هم داشت حال روزهای من است که خندان می گریم...
  و چقدر دستهایم در باران ساده خیس می شوند وقتی دلتنگ میشوم...می بارد خورشید بر من و رنگین کمانت میشوم...
صدای نماز مادربزرگ در گوشم زمزمه ی عشق است وقتی نیست و در گوشم میپیچد...م ی پ ی چ  د... و تو نجوایش می کنی  ای وجودت معنای من...
  ای بودنت معجزه....
     ای سایه ات همراه...
کیستی که اینگونه مرا  به زمزمه ی عشق  نزدیک میکنی؟...
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر